نمیدونم این دنیا بر اساس چه قاعده و قانونیه..ما همه مسئول کارای خودمونیم ..۸ سال از عمرم رو گذاشتم...جوونی هر ادم بهترین دوران زندگیشه که من بدترین دوران زندگیم بود...عمر و جوونیم رفت..پای احساسی که تو قلبم نگهش داشتم..قلبی که با آنژیو داره بزور میزنه...خیلی سخته ادم بی توجهی ببینه از کسی که جونشو براش میده...۸ سال یواشکی نگاهت کردم ولی یه نگاه بهم نکردی..۸ سال برات گریه کردم و به کسی ابراز احساس نکردم...این اعدالته تو تنهایی خودم برم بیمارستان و حتی حالمم نپرسی که زندم...؟؟نه عشق من این اعدالت نیست این حق من نبود...تو این هشت سال خیلی آسیب دیدم اما همیشه خوشی و ارامشت رو میخاستم..هنوز آرزو من اینکه گوشیم زنگ بخوره بیینم تویی..میدونم محاله میدونم هیچکس تو این دنیا نیست که منو دوست داشته باشه..ولی به امید و شاید و اما زندم....همیشه منتظر
|
امتیاز مطلب : 382
|
تعداد امتیازدهندگان : 78
|
مجموع امتیاز : 78